سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  انسان خطای آموزگارش را نشناسد، تا آنکه اختلاف [و دیگر نظرات] را بشناسد . [ایّوب علیه السلام]
مشهد یا شلمچه؟ یحتمل هیچکدوم چهارشنبه 86 اسفند 8 ساعت 7:47 عصر

                                               السلام علی الحسین(ع)
خب، انگاری یه چند روزی خلف وعده شد. نه اینکه فکر کنین که تو این مدت خبری نبوده ها!! نه بابا ، یه عالمه خبر هم بود اما خب من وقت نداشتم بنویسم. امروز رو که باز فیتیله بودم. هرچی مینویسم برا غیر امروز و مربوط به چند روز قبل هست.
جاتون نخالی. بازم دو ، سه روز پیش، یکی از کلاسهای سوم یوهویی رفت رو هوا و بچه ها هجوم آوردن پایین و ..... بله. یکی از بچه ها، بدون سابقه قبلی، ( یعنی ما هیچ تاریخچه ای از بیماری، از ایشون تو پرونده نداشتیم که بخواهیم بدونیم اون لحظه چه شده و باید چه بکنیم) ، شدید دچار تشنج شده بود. خلاصه کنم، اون طفل معصوم شب قبل تو تاکسی بوده و شاهد یه تصادف بد و همونموقع هم حالش بهم میخوره و میبرنش بیمارستان و تا نصفه شب، بیمارستان بوده. اما صبح، رو تعهد درسی که داشته، میاد مدرسه و ... که تو مدرسه اونطوری میشه. القصه، ما زنگیدیم به اورژانس و تا مثل برق ( ! )  اونا برسن؛ دوست صمیمی اون بچه که دچار مشکل قلبی بود، حالش بهم خورد. القصه دوم اینکه ، نفر دوم رو تازه تو اتاق معاونت طبقه دوم مستقر کرده بودیم که دوست صمیمی اون( نفر سوم) شقیقه هاش رو گرفت و شروع به تهوع کرد. خلاصه: اورژانس جان وقتی اومد، یه کم خودشون خندشون گرفته بود و شروع به مداوای بچه ها کردن و به همکلاسیای اینا که بیرون در، مثل معاون مرده ها ( آرزو بر جوانان عیب نیست) کز کرده بودن، گفتن : اگه نفر بعدیی هم هست، تعارف نکنینا. خلاصه کنم که فکر کنم اگه یه ربع دیگه دیرتر می اومدن باید مارو هم از اون وسط جمع میکردن.

مشهد یا شلمچه؟؟؟!!!
خب، مثل اینکه نقشه بنده که چشمم رو بستم و به همکار معاونمم سفارش کردم که چیزی از بدیهای بچه های مسافر نگه تا اونا بتونن برن مشهد و پوست سر مسئولین اردو رو دُرُسِه از جا در بیارن، داره گریبان گیر خودم میشه. مشکلی پیش اومده که خانم مدیرمون شاید نتونن برن اردوی مشهد و گفتن اگه نتونن برن، من باید برم. درست در همون تاریخ هم اردوی دانش آموزی راهیان نور برای شلمچه برپا میشه . هر ساله از طرف آموزش و پرورش کاروانهای دانش آموزی به طرف مناطق جنگی جنوب میره و از هر مدرسه، دو یا سه نفر سهمیه دارن. من تا حالا سعادت نداشتم که برم و خب، خیلی دلم میخواد که با این بچه ها ایندفعه برم.  وخب.....ممممم... چی بگم؟؟؟ آقا جون ببخشینم، از اول که قرار نبود من برم برا هیچکدوم، اما اگه قراره برم،  من دوست دارم برم شلمچه. امام رضا، منو میبخشی؟؟؟ شایدم البته هیچکدوم قسمتم نشه ، چون اگه مدیرمون بره مشهد، اونوقت من باید تو مدرسه باشم و در نبود مدیر ، مدرسه رو به آتیش بکشونم و تا دلم میخواد آتیش بسوزونم.
راستی ،بشری جونم ، دقیقا به همون دلیل که توی کامنتت گفتی، اون بچه اهل تسنن هم راهی مشهد میشه و تازه چون مادرش کارگره و وضع مناسبی هم ندارن، یه مقدار از پول سفرش رو مدرسه، تقبل کرده.

نارنجک
منطقه سوق الجیشی ( وووی چقدر نوشتنش سخت بود) مدرسه ما یه طوریه که توی یه میدون واقع شده( بگذریم که ما هر چی نگاه میکنیم از میدون خبری نیست). حیاط مدرسه تو قسمت کوچه های پشته و از چهار طرف بازه. یعنی حیاط عریض و طویل ما به سه کوچه راه داره. خدا میدونه که از اول اسفند تا تعطیلیهای شب عید ، هرروز ما باید تنمون بلرزه. نارنجک هایی میندازن که خدا میدونه چقدر خطرناکه و ترسناک. به بچه ها سپردیم که طی این مدت، تو حیاط زنگ های تفریح ، کنار دیوارا باشن. البته دست کلانتری منطقه درد نکنه که هروقت خبر کنیم میان و این ایام گشت میذارن اما خب معمولا یه نموره دیر میان و اینا دیگه....
دقیقا جلوی مدرسه ما، ایستگاه اتوبوسه. دیروز هنگام خروج از مدرسه، یکی زدن تو ایستگاه. طفل معصوم بچه ها خیلی ترسیدن و جیغ زدن.
 من ترسیدم؟ نچ بابا ، اصلا...
جیغ زدم؟ چرا تهمت میزنین...
کلانتری کجا بود؟؟؟ یحتمل در همون حوالی...

چیچیز نوشت؟؟
معمولا در ایام عزاداری ها برای بچه ها از بلندگو مداحی پخش میکنیم. دیروز  یه نوار بود که آقایی خونده برا ایام عزا و به همراش موسیقی پخش میشه و یه نواره دیگه بود که مداحی و شور بود. دیروز بحث بود که نباید اون نوار رو که آهنگ داره بذارن. البته من خودم نوار مداحی رو با شور بیشتر دوست دارم ، اما فکر نمیکنم که اون یکی نوار هم مشکلی داشته باشه.

دلنوشت:
آقا جون، تو اربعین حسینتون، دلم هوای کف العباستون رو کرده.
آقا جون عجل وصالک...
امشب التماس دعا.

خبر عاجل:
طی یک فقره اس ام اس ارسالی مشخص گردید که این بنده حقیر سراپا تقصیر نه لیاقت مشهد رو دارم و نه اردوی دانش آموزی رو ،  و مدیرمون مشهدی شد و بنده هم باید چهار ستون مدرسه رو در اون ایام نگاهدارم که مبادا بلرزد.
گفتم لیاقت میخواد.

                                                                          یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ